اعجاز بيانى بيشتر به جنبه هاى لفظى و عبارات به كار رفته و ظرافتها ونكته هاى بلاغى نظر دارد،گر چه در اين نكتهها و ظرافتها در معنا و محتوا نقشاصلى را ايفا مىكند.

اعجاز بيانى قرآن را مى توان در پنج بخش خلاصه نمود:
الف- گزينش كلمات
انتخاب كلمات و واژه هاى به كار رفته در جملات و عبارتهاى قرآنى كاملاحساب شده است. به گونه اى كه اگر كلمه ها را از جاى خود برداشته، خواسته باشيم كلمه ديگرى را جاىگزين آن كنيم كه تمامى ويژگىهاى موضع كلمه اصل را ايفا كند،يافت نخواهد شد، زيرا گزينش واژه هاى قرآنى به گونه اى انجام شده كه اولا،تناسب آواى حروف كلمات هم رديف آن رعايت گرديده، آخرين حرف از هر كلمه پيشين با اولين حرف از كلمه پسين هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدين سبب تلاوت قرآن روان و آسان صورت گيرد. ثانيا، تناسب معنوى كلمات با يك ديگر رعايت شده تا از لحاظ مفهومى نيز بافت منسجمى به وجود آيد. به علاوه، مساله فصاحت كلمات طبق شرايطى كه در علم معانى بيان»قيد كرده اند كاملا لحاظ شده است. كه اين رعايت هاى سه گانه با ملاحظه و دقت در ويژگى هاى هر كلمه انجام گرفته است.در مجموع هر يك از واژه ها در جاى گاه مخصوص خود به گونه اى قرار گرفته است كه قابل تغيير و تبديل نخواهد بود.
ابن عطيه در اين باره گويد:و كتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم ادير به السان العرب على لفظة فى ان يوجد احسن منها لم توجد (1) ،هر گاه واژهاى از قرآن را از جاى خود برداشته و تمامى زبان عرب را گرديده تا واژهاى مناسبتر پيدا شود، يافت نمى شود». ابو سليمان بستى گويد: اعلم ان عمود هذه البلاغة التى تجمع لههذه الصفات،هو وضع كل نوع من الالفاظ التى تشتمل عليها فصول الكلام،موضعه الاخص الاشكل به،الذى اذا ابدل مكانه غيره جاء منه اما تبدل المعنى الذى يكونمنه فساد الكلام،و اما ذهاب الرونق الذى يكون معه سقوط البلاغة... (2)
بدان كه پايه اصلى بلاغت قرآن كه صفات ياد شده را در خود گرد آورده،بر اين اساس است كه هر نوع لفظى را-كه ويژگىهاى ياد شده در آن فراهم است-درستبه جاى خودبه كار برده كه مخصوص به آن و متناسب با آن بوده است به گونه اى كه اگر به جاى آن،كلمه ديگرى را به كار برند،يا معنا به كلى تغيير مى كند و موجب تباهى مقصودمى گردد،يا آن كه رونق و جلوه خود را از دست مى دهد و از درجه بلاغت مطلوب ساقط مى گردد».شيخ عبد القاهر جرجانى گويد:فلم يجدوا فى الجميع كلمة ينبوبها مكانها،و لفظة ينكر شانها او يرى ان غيرها اصلح هناك او اشبه او احرى اواخلق،بل وجدوا اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور (3)
ادباء و بلغاء از دقت در چينش و گزينش كلمات قرآنى،كاملا فريفته و مجذوب گرديدند،زيرا هرگز كلمه اى را نيافتند كه متناسب جاى خود نباشد،يا واژهاى را كه در جايى بىگانه قرارگرفته باشد،يا كلمه ديگرى شايسته تر يا مناسبتر يا سزاوارتر باشد.بلكه آن را باچنان انسجام و دقت نظمى يافتند كه مايه حيرت صاحب خردان و عجز همگان گرديده است».
اين گونه تصريحات از بزرگان ادب و بلاغت،كه گزينش و چينش كلمات قرآن رادر حد اعجاز ستوده اند،فراوان است.البته اين دقت در انتخاب و گزينش كلمات،به دو شرط اصلى بستگى دارد كه وجود آنها در افراد عادى-عادتا-غير ممكن است:اول،احاطه كامل بر ويژگىهاى لغت به طور گسترده و فراگير،كه ويژگى هركلمه بخصوصى را در سر تا سر لغت بداند و بتواند به درستى در جاى مناسب خودبه كار برد.شرط دوم،حضور ذهنى بالفعل،تا در موقع كار برد واژه ها،آن كلمات مدنظر او باشند و در گزينش الفاظ دچار حيرت و سردرگمى نگردد،حصول اين دوشرط در افراد معمولى غير ممكن به نظر مى رسد.
ابو سليمان بستى در اين زمينه به خوبى سخن گفته و مساله گزينش الفاظ را دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است. گويد:دانش بشر،امكان احاطه به تمامى ويژگىهاى لغت را ندارد،علاوه كه حضور ذهنى چيزى نيست كه هميشه رفيق با وفاى انسان باشد».در اين باره مثالهاى چندى مىآورد از جمله ازنضر بنشميل»-يكى از ادباى بزرگ عرب-نقل مىكند كه در مجلس مامون-خليفه عباسى»حضور يافت،مامون به او گفت:اجلس،بنشين»نضر گفت:اىامير مؤمنان! من نلميده ام تا جلوس نمايم ما انا بمضطجع فاجلس».مامون پرسيدچگونه است؟گفت:به كسى كه ايستاده است مىگويند اقعد»و به كسى كه لميده است مىگويند اجلس».زيراقعود»در مقابل قيام»است وجلوس»در مقابل اضطجاع».مامون از اين اشتباه و نا آگاهى خود خجل شد و دستور جايزه داد (4) .
معروفترين شاهد مثال در اين زمينه آيه قصاص است: و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون (5) ،در اجراى قانون قصاص،تضمين حيات شده است،اى صاحب خردان،باشد كه[در رفتار خود]پروا را پيشه خود كنيد».
عرب را عادت بر اين بود كه براى سهولت در حفظ قوانين مدنى و اجتماعى وكيفرى خود،آنها را در قالب جمله هاى كوتاه و ظريف و ادبى در مىآوردند،زيرادر آن زمان كتابت و تدوين در ميان آنان رايج نبود،آن چه داشتند در سينه ها نگاه مىداشتند.از اينرو براى تدوين قوانين و بهتر محفوظ ماندن،از شيوههاى ادبى كمك مىگرفتند و ادبا و فصحاى عرب در كنار قانون دانان و حكمايشان گرد مى آمدند.
براى تنظيم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود كمك گرفته تا كوتاهترين وشيواترين جمله را بسازند و پس از كنكاش و نشست و برخواستها بر تنظيم عبارت القتل انفى للقتل»اتفاق نظر دادند.يعنى كشتن قاتل بهترين باز دارنده استاز ارتكاب جنايت قتل. ولى در اين انتخاب از چند نكته غفلت ورزيدند. اول،آن كه هيچ چيزى خود را نفى نمىكند و از لحاظ ادبى اشتباه بزرگى مرتكب شدند كه قتل را نافى قتل شمردند،زيرا قتل نافى را در عبارت ياد شده مطلق آورده اند،درصورتى كه قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى قتل خواهد بود.عرب از اين نكته غفلت ورزيد با آن كه خود واضع واژه قصاص»كه به همين معنا است بود.
ولى قرآن از اين نكته دقيق غفلت نورزيد و درست واژه مناسب را در جاى خودبه كار برد.
دوم،آن كه در مقابله قصاص با حيات در آيه،فنطباق»به كار رفته،كه جمع بينضدين و ائتلاف ميان متنافرين است،زيرا قصاص-كه نوعى قتل به شمار مى رود ضد حيات است،كه در آيه موجب و خواهان حيات به شمار آمده است!
سوم،در عبارت ياد شده،افعل التفضيل»به كار رفته،كه از نظر ادبى دچارمشكل حذف مفضل عليه»گرديده و موجب ابهام شده است،زيرا معلوم نيست كه قتل از چه چيزى باز دارنده تر مىباشد (6) .در صورتى كه در آيه اين مشكل وجود ندارد،صرفا مانت حيات را در قصاص به عهده گرفته است.
چهارم،از نظر ادبى،آيه قرآن جنبه ايجابى دارد و عبارت ياد شده جنبه نفى،حال آن كه در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است،به ويژه درتدوين مواد قانونى و احكام.
پنجم،آن كه در به كار بردن لفظ قصاص»جنبه عدالت قانونى تداعى مىشود كهاين قانون از منشا عدالت برخاسته است،در صورتى كه به كار بردن لفظ قتل درعبارت ياد شده آن هم ابتدا و بى سابقه،فاقد اين خاصيت است.علاوه كه لفظ قتل ابتدا حالت تنفر و انزجار دارد،بر خلاف به كار بردن لفظ قصاص كه حالت عدالت خواهى و انبساط خاطر و تشفى را ايجاب مىكند.
جلال الدين سيوطى تا بيست وجه در ترجيح آيه بر عبارت ياد شده بر شمرده،و زمخشرى عبارت ياد شده را به شدت نكوهش كرده و از غفلت عرب در ساختن يك چنين جمله پر اشكال تعجب كرده است،همان گونه كه خود عرب در موقع نزول آيه قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جمل هاى در همين معنا و اين كه قرآن هرگز غفلت نورزيده،در شگفت شدند و خاضعانه اعتراف نمودند كه ما هذاكلام البشر و انما هو كلام الله عز و جل،هرگز به سخن بشر نمى ماند و جز سخن خدا نخواهد بود»چنان كه پيش از اين گذشت.نمونه هايى از اين قبيل بسيارند كه به برخى از آنها درالتمهيد»اشاره شده است (7) .

ب- سبك و شيوه بيان
اسلوب و شيوه بيان قرآنى-در عين حال كه موجب جذب و كشش عرب گرديد-با هيچ يك از اسلوب و شيوههاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد.قرآن سبكى نو و روشى تازه در بيان ارائه داد كه براى عرب بى سابقه بود و بعدا هم نتوانستند در چنين سبكى سخنى بسرايند.
اين از شگفتى هاى سخنورى است كه سخنور سبكى بيافريند كه مورد پذيرش و پسند شنوندگان قرار گيرد،با آن كه از شيوه هاى سخن متعارف آنان بيرون است.
شگفت آورتر آن كه از تمامى محاسن شيوه هاى كلامى متعارف بهره گرفته باشد،بى آن كه از معايب آنها چيزى در آن يافت شود.
در گذشته اشارت رفت كه شيوه هاى سه گانه متعارف(شعر و نثر و سجع)هريك محاسنى دارند و معايبى.سبك قرآنى،جاذبيت و ظرافت شعر،آزادى مطلق نثر،حسن و لطافت سجع را دارا است،بى آن كه در تنگناى قافيه و وزن دچار گردد،يا پراكنده گويى كند يا تكلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد.همين امر مايه حيرت سخن دانان عرب گرديد و خود را در مقابل سخنى يافتند كه شگفت آفرين است و در عين غرابت و تازگى،جاذبيت و ظرافت خاصى دارد كه در هيچ يك ازانواع كلام متعارف آنان يافت نمى شود.
امام كاشف الغطاء-فقيه و دانش مند اديب معروف-در اين باره مىگويد:تلكصورة نظمه العجيب و اسلوبه الغريب،المخالف لاساليب كلام العرب و مناهج نظمها و نثرها،و لم يوجد قبله و لا بعده نظير،و لا استطاع احد مماثلة شيء منه،بلحارت فيه عقولهم، و تدلهت دونه احلامهم،و لم يهتدوا الى مثله فى جنس كلامهممن نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر...هكذا اعترف له افذاذ العرب و فصحاؤهمالاولون (8) ،چنان است صورت نظم عجيب و اسلوب غريب(شيوه و سبك تازه)
قرآن،كه بر خلاف سبك و شيوههاى كلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه پيشاز آن و نه پس از آن نظيرى ندارد و كسى را ياراى هم آوردى با آن نباشد.بلكه درحيرت شدند و انديشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او مقابله كنند،چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع يا رجز و شعر كه سخن متداول آنان بود...اين چنين زبدگان عرب و فصحاى اولين آنان در مقابل قرآن به زانو در آمدند».
بزرگ مرد عرب و يگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود:يا عجبا لما يقولابن ابى كبشة،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذى جنون.و ان قوله لمن كلام الله (9) ،آن چه محمد صلى الله عليه و آله مىگويد مايه شگفتى است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بيهوده گويى بى خردان مى ماند.همانا سخن او كلام خدا است».
سخنان شگفت انگيز ديگر فرهيختگان عرب آن روز را پيش از اين آورديم.آرى،بيان رسا و دلپذير قرآن گرچه شعر نيست ولى ويژگى شعر را دارد،حتى بر شيواترين آهنگهاى وزين عرب تنظيم گرديده،بى آن كه در تنگناهاى شعرى قرارگيرد.چنان كه در بخشنظم آهنگ»قرآن خواهيم آورد.متانت نثر و استوارى كلامآزاد را نيز دارد مىباشد،كه در چينش و گزينش كلمات و واژهها راه او فراخ و هرگز بادشوارى بر خورد ندارد.هم چنين از زيبايىهاى سجع و كلام موزون-بىتكلف-به خوبى بهرهمند مىباشد.بدين سبب جامع محاسن انواع كلام و فاقد تمامى معايب آنها گرديده است.

ج- نظمآهنگ قرآن
يكى از مهمترين جنبه هاى اعجاز بيانى قرآن-كه اخيرا بيشتر مورد توجه دانش مندان قرار گرفته-نظم آهنگ واژگانى آن است.اين جنبه،چنان زيبا وشكوهمند است كه عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار كنند كه كلام قرآن از توانايى بشر خارج است و تنها مى تواند سخن خداوند باشد.
نظم آهنگ واژگان قرآن،نغمه هاى دل كش و نوايى دل پذير پديد مى آورد،نوايى كه احساسات آدمى را بر مى انگيزد و دلها را شيفته خود مىكند.نواى زيباى قرآن براى هر شنونده اى،هر چند غير عرب محسوس است،چه رسد به اين كه شنونده عرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن،نخستين حالتى كه اذهان راجلب مىكند،نظام بديع و شيواى صوتى آن است.
در اين نظام، حركات و سكنات واژگان به شكلى آرايش شده است كه به هنگام شنيدن،آوايى دل نشين به گوش مىرسد،آوايى كه شورى در دلها مىاندازد و نشاطى در جانها مىدمد.از جهتى،حروف مد»وغنه»در كلمات آن به شكلى حساب شده نشسته اند،به طورى كه مىتوانند به پژواك صدا آهنگى ببخشند و به نفس كشيدن قارى كمك كنند تا بهسر حد فاصله و آن جايى كه استادان ترتيل به طور قرار دادى وضع كرده اند برسد ونفسى تازه كند.
هرگاه كسى براى چند بار به يك شعر گوش مىسپارد،لحن و آهنگ آن براى اوتكرارى و ملال آور مىشود،اما به هنگام نيوشيدن آواى گونه گون و هر دم تجديدشونده قرآن كه اسباب و اوتاد و فواصل (10) آن پى در پى جاى خود را عوض مىكنند وهر كدام گوشهاى از قلب را به نوازش وا مىدارند،نه تنها خسته و آزرده نمىشود،بلكه عطش او براى شنيدن،هم واره فزونى مىگيرد.
عرب،پيش از نزول قرآن،گاهى در شعر خود از اين تنوع صوت بهره مىبرد،امااغلب به دليل اسراف و تكرار،تنوع آنان به ملال مى انجاميد.در نثر-چه مرسل وچه مسجع-نيز،چنين سلاست و روانى و حلاوتى كه در قرآن مشهود است.سابقه نداشت و در بهترين نثرهاى عرب عيبهايى يافت مىشد كه از سلاست و روانى تركيب آن مى كاست و امكان نداشت مثل قرآن قابل ترتيل باشد.اگر هم براى ترتيل آن پافشارى مىشد،بوى تكلف از آن به مشام مىرسيد و از شان كلام نيز مى کاست.
بر اين اساس،هيچ جاى شگفتى نيست كه عرب،در گمان خود كمترين لقبى كهبه قرآن داده بود اين بود كه اين سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است وافسون!و اين گفتار خود حيرت زدگى عرب در قبال سخن شكوهمند و بديع قرآن رانشان مىدهد، سخنى كه از جلال و شكوه نثر چيزى فراتر دارد و از جمال و حلاوت شعر مايه اى افزونتر.
استاددراز»گفته است:وقتى آدمى مى بيند كه از اين مخرجهاى سخت جوش،چنين گوهرهاى تابناكى با اين ترتيب حروف و چنان آذين بندى بيرون آمده،التذاذى بىحساب مىبرد و وجدى بى انتها به او دست مىدهد.در اين حروفگويى يكى مىنوازد، ديگرى طنين انداز،سومين نجواگر است و چهارمين بانگبر آورنده،پنجمين نفس را مى لغزاند و ششمين راه نفس را مىبندد و شما زيبايى آهنگ را در دست رس خود مىيابيد،مجموع هاى گوناگون و همساز،نه تكرار مكرر و نه ياوه دار،نه سستى و نه غلظت،نه تنافرى در حروف و آواها.بدين سان كلام قرآن نه به دش خوارى سخن بدويان و نه به نرمى كلام شهريان است،بلكه آميزهاى است از هر دو،صلابت اولى را دارد و لطافت دومى را،گويى شيره جان دو زبان است و نتيجه آميختگى دو گويش.
آرى قرآن چنين جامه تازه و زيبايى به تن دارد و اين پيوسته نيز در حكم صدفى است كه در جان خود گوهرهاى گران بها نهفته است و مرواريدهاى ارزشمند را درآغوش مىگيرد.پس اگر زيبايى پوسته تو را از گنجينه پنهان درونش باز ندارد و تازگى و شادابى، پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حايل نشود و تو پوسته را از مغزكنار بزنى و صدف را از مرواريد جدا بنهى و از نظم و آرايش الفاظ به شكوه معانى برسى،مايه اى شگفتتر و شكوهمندتر بر تو متجلى مىشود و معنايى بديعترمى يابى.آن جا،روح و كنه قرآن است،شعلهاى است كه موسى را به درخت آتشدر بقعه مباركه در كرانه وادى ايمن كشانيد و آن جاست كه نسيم روح قدسى مىفرمايد: انى انا الله رب العالمين (11) .
سيد قطب درباره نظمآهنگ قرآن مىگويد:چنين نوايى در نتيجه نظام مندى ويژه و هماهنگى حروف در يك كلمه و نيز هم سازى الفاظ در يك فاصله پديد آمده و از اين جهت قرآن،هم ويژگى نثر و هم خصوصيات شعر را تواما دارد،با اين برترى كه معانى و بيان در قرآن،آن را از قيد و بندهاى قافيه و افاعيل بى نياز ساخته وآزادى كامل بيان را ميسر ساخته است.در همين حال از خصوصيات شعر،موسيقى درونى آن را گرفته و فاصله هايى كه نوعى وزن را پديد مىآورند.اين خصوصيات،قرآن را از افاعيل و قوافى بى نياز ساخته و در عين حال شؤون نظم و نثر،هر دو راداراست.
در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونى آن كاملا حس مى شود.اين آهنگ درسوره هاى كوتاه،با فاصله هاى نزديكش و به طور كلى در تصويرها و ترسيم ها بيشترنمايان است و در سورههاى بلند كمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ است.براى مثال در سوره نجم مىخوانيم:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى.و ما ينطق عن الهوى.ان هو الا وحي يوحى.علمه شديد القوى.ذو مرة فاستوى.و هو بالافق الاعلى.ثم دنا فتدلى فكان قابقوسين او ادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى.ما كذب الفؤاد ما راى.افتمارونه على ما يرى.ولقد رآه نزلة اخرى.عند سدرة المنتهى.عندها جنة الماوى.اذ يغشى السدرة ما يغشى.ما زاغالبصر و ما طغى.لقد راى من آيات ربه الكبرى. افرايتم اللات و العزى،و مناة الثالثةالاخرى.الكم الذكر و له الانثى.تلك اذن قسمة ضيزى (12) .
اين فاصله ها تقريبا وزنى مساوى دارند-اما نه بر اساس نظام عروض عرب-وقافيه نيز در آن رعايتشده است و اين هر دو به علاوه ويژگى ديگرى است كه مانند وزن و قافيه ظاهر نيست و از هم سازى حروف واژگان و هماهنگى كلمات در درون جمله ها يك ريتم موسيقيايى پديد آورده است. ويژگى اخير به دليل حس داخلى وادراك موسيقيايى باعث مىشود كه ميان يك ريتم و ريتم ديگرى-هر چند كه فاصله ها و وزن يكى باشد-تفاوت باشد.
نظم آهنگ در اين جا به پيروزى از نظام موسيقيايى جمله نه كوتاه است و نه بلند وطولى ميانه دارد و با تكيه بر حرف روى» (13) فضايى سلسله وار و داستان گونه يافته است.تمام اين ويژگىها لمس شدنى است و در برخى فاصله ها بسيار نمايانتر،مانند:افرايتم اللات و العزى و مناة الثالثة الاخرى؟»پس اگر بگوييم:افرايتم اللات والعزى و مناة الثالثة».قافيه از دست مى رود و به آهنگ لطمه مىخورد و اگر بگوييم:
افرايتم اللات و العزى و مناة الاخرى»وزن مختل مى شود.هم چنين در فرموده خداوند: ا لكم الذكر و له الانثى؟تلك اذن قسمة ضيزى»اگر گفته شود ا لكم الذكر و له الانثى،تلك قسمة ضيزى آهنگ كلام كه با كلمه اذن»قوام يافته مختل مىشود.
البته،اين سخن بدان معنا نيست كه كلمه الاخرى»ياالثالثة»يااذن»حشو و زايداست و فقط براى پر كردن وزن و قافيه آمده،نه، وظيفه مهمتر اين كلمات،مساعدت براى رساندن معانى است،و اين يكى ديگر از ويژگىهاى فنى قرآن است كه كلمه هم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مىبخشد و هر دوى اين وظايف در يك سطح انجام مىگيرند و هيچ كدام بر ديگرى برترى نمى يابند.
همان گونه كه گفتيم نظم آهنگ در آيه ها و فاصله ها،(يا چيزى شبيه به آن)درجاى جاى كلام قرآن آشكار است.دليل سخن ما هم اين است كه اگر كلمه هاى را كه به شكلى خاص به كار رفته به صورت قياسى ديگر كلمه برگردانيم يا واژهاى را حذف يا پس و پيش كنيم،در اين نظم آهنگ اختلال به وجود مىآيد.
______________
ادامه دارد...
اعجاز بيانى قرآن-آيةالله محمد هادى معرفت
نظرات شما عزیزان:
|